غورههایی که حلوا نشدند
پسرک فقیر از پدر پرسید: بابا؟ ما کی راحت و آزاد میشویم که در رفاه و آرامش زندگی کنیم؟
پدر گفت: صبر داشته باش پسرم. بالاخره راحت و آزاد میشویم و به رفاه و آسایش میرسیم. باید استبداد محمد علیشاه از بین برود.
مشروطه شد و استبداد از بین رفت و قانون مشروطه آمد.
مدتی گذشت اما وضع همان بود. پسرک پیش پدر آمد و گفت:
- بابا؟ ما کی راحت و آزاد میشویم که در رفاه و آرامش زندگی کنیم؟
پدر گفت: صبر داشته باش پسرم. همهی اینها زیر سر خاندان قاجار است که وضعمان اینطوری است. باید استبداد قجری از بین برود.
پس از کودتای99 و برکناری احمدشاه، سلسله قجری منقرض شد و حکومتی دیگر آمد. اما وضع همان بود. پسرک پیش پدر آمد و پرسید:
- بابا؟ ما کی راحت و آزاد میشویم که در رفاه و آرامش زندگی کنیم؟
پدر گفت: صبر داشته باش پسرم. بالاخره راحت و آزاد میشویم. باید استبداد رضاخانی از بین برود.
متفقین که به ایران ریختند و رضاخان را پایین کشیدند، حکومتی دیگر آمد. سالها گذشت اما وضع همان بود. پسرک پیش پدر آمد و گفت:
- بابا؟ ما کی راحت و آزاد میشویم که در رفاه و آرامش زندگی کنیم؟
پدر گفت: صبر داشته باش پسرم. بالاخره راحت و آزاد میشویم. باید استبداد پهلوی از بین برود.
بعد انقلاب شد و شاه را پایین کشیدند. مدتی گذشت اما وضع همان بود و پسرک پیش پدر آمد و گفت:
- بابا؟ ما کی راحت و آزاد میشویم که در رفاه و آرامش زندگی کنیم؟
پدر گفت: صبر کن پسرم. ما تازه انقلاب کردهایم. نباید به این زودی توقع داشت همه چیز درست شود. همهی اینها تقصیر استکبار جهانی است.
مدتی دیگر گذشت اما وضع همان بود و پسرک دوباره پیش پدر برگشت و پرسید:
- بابا؟ ما کی راحت و آزاد میشویم که در رفاه و آرامش زندگی کنیم؟
پدر گفت: صبر کن پسرم. ما الان در حال جنگ هستیم. باید جنگ تمام شود. صبر کن بالاخره تمام میشود.
جنگ به پایان رسید و اوضاع آرام شد. اما وضعیت همان بود. پسرک دوباره پیش پدر آمد و گفت:
- بابا؟ ما کی راحت و آزاد میشویم که در رفاه و آرامش زندگی کنیم؟
پدر گفت: صبر کن پسرم. جنگ تازه تمام شده و ما خسارت دیدهایم. باید اصلاحات بشود.
اصلاحات آغاز شد و سالها طول کشید اما وضع همان بود. پسرک دوباره پیش پدر آمد که بپرسد:
- بابا؟ ما کی راحت و آزاد میشویم که در رفاه و آرامش زندگی کنیم؟
پدر گفت: صبر کن پسرم، اصلاحات یک پروسه است و باید سیر زمانی و تاریخی خودش را طی کند.
مدتها گذشت اما وضع همان بود و اصلاحات به نتیجهای نرسید. پسر دوباره نزد پدر آمد و پرسید:
- بابا؟ ما کی راحت و آزاد میشویم که در رفاه و آرامش زندگی کنیم؟
پدر گفت: صبر کن پسرم، باید اصلاحات را اصلاح کرد. با عجله نمیشود. باید حکومت را به محرومان سپرد. باید دولت رجاییوار باشد که درد ما را بیشتر بفهمد. صبر کن چیزی نمانده درست میشود.
دوره اصلاحات تمام شد و دولت رجاییوار آمد که به محرومان رجا بدهد و درآمد نفت را سر سفرههای آنان بیاورد. اما وضعیت همان بود. پسر دوباره نزد پدر آمد و پیش از این که حرفی بزند پدرش گفت:
- صبر کن پسرم، صبر کن...
پسرک که حالا دیگر خیلی هم پسرک نبود گفت: جان خودت ولم کن پدر! صبر نخواستم و سوالم نخواستم. دنبال این دندون مصنوعیم میگشتم بذارم دهنم، برم سرمو بذارم بمیرم. شما ندیدی؟
■ استنتاج شبه فلسفی:
1- گر صبر کنی از غوره آبغوره میگیرم برات.
2- ما خیلی صبوریم ولی بعضیها چقدر سوزنشان گیر میکند و هی چیزی را بیخودی تکرار میکنند.
3- پروسه در اینجا به معنای تحمل و صبوری تا حد شتر است. شاید هم ما داریم با شترها کلکل میکنیم.
4- بعضی پدر و پسرها هم عجب عمری میکنند ها؟ بگو ماشاالله.
از نوشتههای حسین خالدیان